امیررضاامیررضا، تا این لحظه: 16 سال و 9 ماه سن داره

مامان و امیر ناز

عزیزم شرمندم

عزیز دلم اومدم ازت معذرت بخوام بخاطر همه بی حوصله گی ها و بد اخلاقی های این روزهام... خودم می دونم چقدر بد شدم منی که اینهمه صبور بودم الان در مقابل شیطنتای بچه گانت زود عصبی می شم... روزه داری هم ضعیفترم کرده... تو هم که این روزها بیشتر اذیت می کنی یا شایدم من تو این گرما و با این تشنگی فکر می کنم تو شیطون تر شدی... وقتی فکر می کنم تو تنهایی همش حوصله ات سر می ره و اگه اینقد ورجه ورجه هم نکنی نمیشه قلبم اتیش می گیره که یه وقتایی بد عصبانی می شم بخدا همون موقع هم دلم برات پر میزنه ببخش عزیزم... دیروز یه کاری کردی خیلی عصبانی شدم و یکی زدم پشتت.. ببخشید گلم... اخه بعداظهر اصرار کردی که خوابم نمی اد منم گفتم خب من روزه دارم و حال ندارم تورو که...
18 مرداد 1391

شبهای نور

چون نامه جرم ما به هم پیچیدند * بردند به دیوان عمل سنجیدند *  بیش ازهمگان گناه مابود ولی ما را به محبت علی (ع) بخشیدند با عرض تسلیت در لیالی قدر این حقیر را از دعای خیر خویش فراموش نکنید . التماس دعادارم   خدایا خیلی گنه کارم اما بیشتر از گناهم امید به بخششت دارم اینقدر شرمسارم که حتی روم نمیشه دستهای گنه کارم و به اسمون دراز کنم اما تو بزرگی و به اندازه همه ذرات وجودم بهت نیاز دارم تو این شبهای عزیز وقتی اسم قشنگ حضرت زهرا میاد بیشتر خجالت می کشم که وقتی ایینهمه دوسش دارم با کوله باری از گناه اینقدر شرمساررم که حتی نمیتونم صداش بزنم... با همه ا...
18 مرداد 1391

بدون عنوان

ساله شذنت مبارک امروز روز تولد توست و من هر روز بیش از پیش به این راز پی می برم که تو خلق شدی که بهترین لحظه ها را برایم بسازی تولد مبارک پسرنازم     این چند وقت همش منتظر بودی که تولدت بشه هر روز پرسیدی چند تا بخوابم بیدار شم تولدم می شه هر کی ام تولدش بود توشاکی می شدی که چرا من و زودتر به دنیا نیاوردی.. از دیشبم که همش می خوای بدونی چی قراره کادو بگیری خدا کنه مثل پارسال از اولش نخوای کادوهارو باز کنی.. چون ماه رمضون یه جشن کوچولو با حضور دو خانواده امشب بعد افطار برات می گیرم برای خوشحالیتم 4 تا از دوستات و دعوت کردم ایشالا جشن عروسیت نازگلم   راستی از همین جا تولد عم...
9 مرداد 1391

5 سال گذشت...

سلام عزیزم. فردا تولدته... چقدر زود گذشت... خیلی زود 5 سال گذشت.. 5 سال پیش تو همچین روزی چقدر نگران بودم و مشتاق دیدن روی ماهت... 9 ماه تمام باهم بودیم فقط من و تو.. خیلی حس خوبی بود.. خیلی دوسش داشتم... با اینکه چون قبل باردار شدن تو تجربه سقط داشتم همش استرس سلامتیت و داشتم اما بازم او نه ماه از بهترین روزهای زندگیم بود.. یکی از روزهای اذرماه بود که فهمیدم باردارم چقدر خوشحال شدم یعنی همه خوشحال شدن اخه تو اولین نوه از هر دو طرف بودی و همه یه جورایی دوست داشتن زودتر بیای.. یه شبی مثل امشب من و بابا با کیف وسایلت رفتیم خونه مامانم اخه خیلی به بیمارستان نزدیک بود تا اخر شب همه داشتیم در مورد تو حرف می زدیم اینکه شبیه کی هستی و ایشالا به سل...
8 مرداد 1391

ارزوی نازم

فدات بشم نازم که بعد یه روز پر شیطنت با دوستای محبوبت مطهره و محمد رضا الان تو خواب نازیییییییی. قبل خواب یه چیز بامزه گفتی که دلم نیومد ننویسم.. گفتی مامانی دعا کن ددی (منظور باباییشه اخه از وقتی رفت کلاس زبان بهش می گه ددی) پولدار شه اسباب بازی فروشی بخره منم هر روز برم ازش اسباب بازی بخرم... الهی فدات شم گلم تو که خداروشکر به نعمت تک نوه بودن تقریبا اندازه یه مغازه اسباب بازی داری از ماشین شارژِی و اسب سواری گرفته تا انواع حیوانات و بن تن و بتمن و لباساشون و ... انوقت بازم اسباب بازی...؟ اینقد داری که چند روز دیگه که تولدته موندم چی برات بگیرم اخه خیلی چیزا داری جالبه که بازم.. ...
6 مرداد 1391

امیر و ماه رمضان

سلام قشنگم دیروز که کلا خونه عزیز بودی و اینقد عزیز بهت غذا داد و دورت شلوغ بود نفهمیدی که من روزه دارم بماند که کلی اذیتم  کردی و نخوابیدی و من حسابی کلافه شدم و دعوامون شد تو با حمایت عزیز بلاخره نخوابیدی. تند تند به مامانم می گفتی ببین عزیز مامان به زور می گه بخواب خب به جان حسین من خوابم نمی اد. عزیز بهت گفت حسین کیه؟ گفتی؟ همون که با یزید جنگید... فدات بشم من ببخشید حس می کنم روزه داری کم حوصله ام کرده شرمنده مامانی.. امروز نزدیک ظهر بیدار شدی موقع غذا خوردن وقتی دیدی کنارت نیستم شاکی شدی بیا با هم غذا بخوریم.. گفتم مامان من روزه ام گفتی یعنی چی؟ برات توضیح دادم گفتی پس منم روضه می گیرم گفتم مامانی بچه های اندازه شما نمیتونن روزه ب...
1 مرداد 1391
1